English

Ghazi tabatabaee

ترجمه داستان eveline
کنار پنجره نشسته بود و به گسترش پرده ی سیاه شب برفراز خیابان می نگریست . سرش را به .پرده تکیه داده بود و مشام اش از بوی پارچه پر شده بود . تنها چند رهگذر از خیابان می گذشتند صدای پای مردی را که در خانه ی آخر می نشست بر روی سنگفرش خیابان شنید که دور می شد و به سوی راهروی جلوی خانه های قرمز رنگ پیش می رفت. آن گاه صدای خش خش قدم هایش بر روی خاک های راهرو به گوش اش رسید . زمانی آن جا مزرعه ای بود و در آن کشت و کار می کردند و معمولن کودکان در آن بازی می کردند . او هم زمانی که بچه بود در آن جا با بچه های دیگر بازی ها کرده بود .
 
ادامه داستان رامطالعه کنید
نظر یادتون نره دوستان

ادامه مطلب
[ سه شنبه 12 شهريور 1392برچسب:ترجمه داستان eveline, ] [ 21:11 ] [ mina ] [ ]
مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه